حماسه زینب
چهل روز گذشت. …درآن غروب خون آلود،هنگامی که خنجر شقاوت ها ونامردی ها،کلوی آخرین مبارز را درید،آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله هاب آتش خیمه هایشان،به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند،دشمن به جشن و سرور ایستاد،خیابان ها وکاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت وبه انتظار ماند تادر میان دل های چون لاله پرخون اسیران،به بر پایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد.
اما زینب،
این ستون پا بر جای کاروان،همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد.
به راستی چه کسی می داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوهی از مصیبت ها بر شانه هایش،بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت وآزادگی گداشت.
با سخنان زینب،کربلا به بلوغ رسید وخون شهدا جوشید وجوشید تا آن جویبار خونی که در غریبانه ترین حالت ممکن بر زمین جاری شده بود،در اربعین حسینی،رودی خروشان شد.
چهل روز بود که یزیدیان جز رسوایی وبدنامی چیزی ندیده بودند وبزم شادیشان آلوده به شرم وندامت شده بود.
چهل روز بود که درخت اسلام ریشه در خون شهدا،استوار تر وراسخ تر از همیشه،به سوی فلک قد می کشید.
چهل روز بود…